kiarashkiarash، تا این لحظه: 13 سال و 14 روز سن داره

کیـــــــــارش ،عسله مامان

روزهای اول

  این مطلب در ٤٢ روزگی پسرم ویرایش شده است :)..   بعد از روزه دهم و حمام کردنه شما و پذیرایی از میهمانهامون مامانی راهی شد که بره سره خونه و زندگی خودش اما به خاطره کمر درد بدی که من داشتم چند روزی بیشتر موند و در نتیجه وقتی شما ۱۴ روزه بودی راهی تهران شدیم ...خونه مامانی خیلی خوش گذشت اونم بعده تقریبا یک سال از اینکه نرفته بودم ...حدود سه هفته اونجا بودیم و کلی باز دید کننده داشتیم ..عمه و عمو و دایی و اوهههههههههه کلی ادمه دیگه ...خلاصه بیکار نبودیم و شما هم کسب و کاره خوبی راه  انداخته بودی ...۲ روزه اخره سفرمون هم به عروسی و دیدنی خونه چند تا از فامیلای عزیزمون گذشت ...شما توی این هفته ها خیلی شیرین تر شده بودی...
27 شهريور 1390

مادر بودن

  خدا رو شکر که من امسال مادر بودم ....       خدا رو شکر که من امسال این طعمه شیرین رو چشیدم ...   خدا رو شکر که کودکی دارم که شاید (نه حتما:))ساله دیگه قادر باشه منو مامان صدا کنه   خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت امسال بهترین هدیه رو خدا به من داد..         ...
26 شهريور 1390

قضیه تغییره اسم گل پسرمون و برگشت به خونه

یا دتونه که قرار بود گل پسره ما بشه آقا آرشا اما نشد :)   درست دو روز قبل از این که کیارش به دنیا بیاد منو همسرم مردد بودیم سره اسمه گل پسرمون ُیه شب توی اینترنت دو تایی با هم شروع کردیم به دنباله اسم گشتن اونم از نوعه فارسیش...توی هم اسمایی که انتخاب کردیم اسمه کیارش به دله دو تا مون نشست و چیزی که توی زندگی ما مهمه رضایته دو طرفه اس و این شد که پسرمون شد کیارش از این ترس داشتیم که نکنه اطرافیان مخالفت کنن و یا بخوان نظراته خودشونو به ما تحمیل کنن به همین دلیل همگی رو غافلگیر کردیم و بعد از مرخص شدن از بیمارستان اقدام به گرفتنه شناسنامه کردیم و بعدشم هم از بزرگتر هامون عذر خواهی کردیم و گفتیم با تمامه احترامی که قائل بودیم بر...
24 مرداد 1390

ساله نو مبارک

اول از همه عیده تو دلی مامانی و همه دوستدارانش مبارک   امیدورام امسال سالی پر خیر و سرشار از خوبی و خبرهای خوش برای همگی باشه   امسال سره سفره هفت سین من و اقای پدر بعد از این دو نفر نبودیم بلکه یه مهمون کوچولو و دوست داشتنی داشتیم و اون کسی نبود به غیراز پسره گل و دوست داشتنی خودم ... الهی مامانی قوروبنت بره عیدت مبارک عزیزم   موقعی که سال تحویل شد نا خدا گاه یاده ساله گذشته افتادم یاده زمانی که کنجد رو از دست داده بودم و موقعه ساله تحویل اشک از چشمانم جاری شد و از خدا خواسته بودم که به ز ودی جای اونو برام پر کنه و به راستی که خداوند چقدر مهربان بود چقدر کریم و بخشنده بود که تو عزیزه دل رو به من و بابایی بخشید ... خدا...
23 مرداد 1390

وسایله پسمله نازممممممممممم

سلام پسره مامانی  سلام عشقه مامان و بابا ا مروز اومدم تا عکسه یه سری از وسایلت رو بزارم  البتهچون به زودی میخوایم از این خونه نقله مکان کنیم زیاد اتاقتو تزیین نکردیم .. همین الان که نشستم و دارم عکس اپلود میکنم مستاجر اومده و داره خونه رو میینه  اامیدورام اون چه که در انتظارمون هست خوب باشه  چون مامان یه کم استرس داره برای جابه جایی اونم توی این موقعیت.... به قوله مامانی هر چه پیش آید خوش آید...:) خب از هر چه بگذریم سخنه دوست خوش تر است... میریم سراغه وسایله پسمله نازم امیدورام خوشت بیاد مامان و به سلامتی از همشون استفاده کنی  دسته مامان جون هم درد نکنه که به تنهایی زحمت همشون رو کشیدن چون...
23 مرداد 1390

تغییره نام پسمله گلمممممممم

پسمله نازم سلاممممممممممممم اومدم تا یه خبره جدید رو بهت بدم عزیزم که امیدوارم با شنیدنش ناراحت نشی  اسمه شما قراره تغییر کنه ... مامان و بابا خیلی سره اسمه شما وسواس پیدا کردن و میترسن که شما در آینده با این اسم مشکل پیدا کنی از این رو احتمالا اسمه شما تغییر پیدا خواهد کرد و احتمالا شاید ممکن اس :)بشی پسره نازم اقا کیارش البته گفتم شاید ... به خاطره همین مامانی فعلا اسمه وبلاگت رو تغییر نمیده تا قطعی شناسنامه شما رو بگیره..انشالله ...
23 مرداد 1390

آخرین سونو گرافی

سلام پسرم سلام قنده عسلم سلام تاجه سرم امرو اومدم تا ا آخرین سونوگرافی و آخرین دکتر رفتن هامن برات بنویسم روزه ۶ فروردین بود که من و اقای پدر با هم رفتیم سونوگرافی و آقای دکتره مهربون مثه همیشه با دقت شما رو برانداز کرد و مثه همیه فرموندن نینی تون گل پسره ...و ظاهرا سالمه و خدا رو شکر مشکلی نداره ...منو بابایی با هر حرفی که اقای دکتر میزد کلی قند تو دلمون آب میشد و خدا رو شکر میکردیم آقای دکتر فرموندن که شما رشده خودت رو کردی و تاریخه ۲۹ فروردین رو برای زایمانه طبیعی انتخاب فرمودن ... بعده اون رفتیم پیشه خانوم دکتر و ایشون با بررسی سونو فرمودن که ۳۰ سزارینم میکنن .... توی ویزیته بعدی که با خان...
23 مرداد 1390

بهترین هدیه تولده مامان

شنبه 4 دی1389            چه روزه قشنگی بود اون روز برای من مامانی شاید به یاد موندنی ترین روزه زندگی من 4 دی ماه روزه تولده مامانی هستش و مامانی امسال بهترین هدیه تولدش رو گرفت ...بزار از اوله اول بگم ... توی این روزه به یاد موندنی و فراموش نشدنی مامانی خوابالوت برعکس همیشه سحر خیز شده بود آخه قراربود بعد از حدود دوماه نینی عزیز و دوست داشتنیش رو ببینه .... صبح بلند شدم و از بیکاری رفتم توی سایت مورده علاقم پیش دوستای عزیزم اول از همه خاله آرام اومد و کلی گله و بلبل گذاشت و منو شرمنده خودش کرد و تولدم رو تبریک گفت بعد از اون خاله ستاره و بقیه خاله های مهربونت اومدن و اونا هم منو با تبریکاتشون شرمنده کردن....
23 مرداد 1390

دختر خاله ها و پسر خاله های به دونه

وای مامانی حالا که نوبت به دوستات شد بابایی اومده بالا سرم وایستاده میگه پاشو برو استراحت ...حتما سر فرصت میام و ازشون میگم ...فعلا شبت بخیر عزیزم... تاریخ نگارش مطالب زیر 1389/07/29 می باشد.. سلام علیکم : تو روخدا منو نزنید همش تقصیر ماماناتونه،هر وقت میام تو نت وقتم رو میگیرن و نمیزارن من بیام شما رو به به دونه معرفی بنمایم ،البته بماند که به دونه شما ها رو از منم بهتر می شناسه... خب از بزرگترین ها یا به قول معروف گفتنی از ارشده نی نی ها شروع میکنیم اول از همه علی کوچولو (ببخشید علی آقا )پسر خاله ندا ست شروع میکنم ،ایشون ساکن اصفهان خودمون و فوق العاده نجیب و ساکت و آقا هستن،من ایشون و مادرشون رو در...
23 مرداد 1390