kiarashkiarash، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

کیـــــــــارش ،عسله مامان

بهترین هدیه تولده مامان

1390/5/23 22:39
نویسنده : مامانی
459 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 4 دی1389        
  

چه روزه قشنگی بود اون روز برای من مامانی شاید به یاد موندنی ترین روزه زندگی من

4 دی ماه روزه تولده مامانی هستش و مامانی امسال بهترین هدیه تولدش رو گرفت ...بزار از اوله اول بگم ...

توی این روزه به یاد موندنی و فراموش نشدنی مامانی خوابالوت برعکس همیشه سحر خیز شده بود آخه قراربود بعد از حدود دوماه نینی عزیز و دوست داشتنیش رو ببینه ....

صبح بلند شدم و از بیکاری رفتم توی سایت مورده علاقم پیش دوستای عزیزم اول از همه خاله آرام اومد و کلی گله و بلبل گذاشت و منو شرمنده خودش کرد و تولدم رو تبریک گفت بعد از اون خاله ستاره و بقیه خاله های مهربونت اومدن و اونا هم منو با تبریکاتشون شرمنده کردن...روز گذشت و من همچنان با دوستای خوبم بودم تا بعد از ظهر شد و من رفتم برای سونو ...

رفتم مطبه سونوگرافی و نشستم تا نوبتم شد ،رفتم داخل و روی تخت خوابیدم ...وای خدای من دل تو دلم نبود ...خانوم دکتر ماسماسکش رو گذاشت روی شکمم و شروع کرد به تحقیق و بررسی سلامته شما و منم از روی مانیتوری که روبه روم بود شما رو با دقت میدیدم وووواوی خدای من اولین چیزی که دیدم 2 تا کفه پای کوچولو بود که داشت تکون میخورد بعد رفت روی سره شما از زاویه بالا...اصلا باورم نمیشد که انقدر بزرگ شده باشی عزیزه دله مامانی ....بعد دیدم داری دستت رو تکون میدی و به سمت دهنت میاری و میبری کنار ...به خانوم دکتر گفتم خانوم دکتر ماسماسکه شماست داره تکون میخوره یا نینی ...گفته نه خانوم نینی ..یه دیقه مکث کرد تا من حرکاتت رو ببینم ...مثه همیشه گفتم خانوم دکتر سالمه و اونم گفت بله خانم ....دلم میخواست از ذوقم گریه کنم مدتی که خانوم دکتر داشت اندازه ها رو میزد اشک توی چشام حلقه زده بود ،از خدا خواستم تمامه دوستای منتظرم این لحظاته قشنگ رو تجربه کنن و یکی یکی شروع کردم زیره لبم آروم زمزمه کنم ....کاره خانوم دکتر تموم شد و گفت میتونی بلند شی ...هنوز از جنسیته شما چیزی نگفته بود و منم چیزی نپرسیده بودم ...همون لحظه گفتم خانوم دکتر جنسیتش مشخص بود ...گفت بله یه گل پسره ...منم چشام گرد شده بود از تعجب ..اخه بس که هر کی منو میدید میگفت دختر دار میشی انگاری خودم هم باورم شده بود که شما دختری ...گفتم مطمئنین ...گفت بله کاملا ،پسره اگه قبلا گفتن دختره اشتباه بود ....این شد که شما شدی گل پسره و تاجه سره مامان و بابا

توی این سونوگرافی شما 22 هفته رو تموم کرده بودی و وزنت هم 500 گرم بود عشقه مامان

از توی اتاق اومدم بیرون مامانی من و بابایی شما منتظر بودن گفتن چی شد ؟گفتم خدا رو شکر پسرمون سالم بود ...با اینکه اونا تشخیصه پسر داده بودن میگفتن مطمئنی ؟؟؟؟اونا هم باورشون نمیشد ...در هر صورت عاشقتم مامانی و نمی تونم یه لحظه بدونه تو بودن رو تصور کنم ....

از مطب اومدم بیرون که خاله شامیتات بهم زنگ زد و گفت خاله ستوده بی بی کش + شده ...وای اصلا باورم نمیشد ...دلم میخواست از خوشحالی و ناباوری جیغ بکشم اما نمیتونستم ....آره مامانی خاله ستوده جونت داره یه همبازی میاره برات ...خدا کنه اول از هم صحیح و سالم باشه و دوم هم پسر تا شما هم پسر خالهدارتر شی :)


بعدا نوشته شده :وای خدای مهربونم نمیدونم این همه لطفت  رو چه طور سپاس بگم ....نمیدون چه طوری سجده شکر به جا بیارم که بتونه گوشه ای از این لطفه بیکرانت رو جبران کنه ...خدا یا شکرت ...امروز متوجه شدم دوسته خوب و مهربونم سیمین جون هم مادر شده ...خدایا خودت دادی خودت هم حافظو نگهدارش باش ...خدایا خودت کمک کن تا بتونه این 9 ماهو بدونه خطر طی کنه و به سلامتی کودکش رو در آغوش بگیره...امین



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)