kiarashkiarash، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره

کیـــــــــارش ،عسله مامان

روزهای اول

1390/6/27 15:33
نویسنده : مامانی
468 بازدید
اشتراک گذاری

 

این مطلب در ٤٢ روزگی پسرم ویرایش شده است :)..

 

بعد از روزه دهم و حمام کردنه شما و پذیرایی از میهمانهامون مامانی راهی شد که بره سره خونه و زندگی خودش اما به خاطره کمر درد بدی که من داشتم چند روزی بیشتر موند و در نتیجه وقتی شما ۱۴ روزه بودی راهی تهران شدیم ...خونه مامانی خیلی خوش گذشت اونم بعده تقریبا یک سال از اینکه نرفته بودم ...حدود سه هفته اونجا بودیم و کلی باز دید کننده داشتیم ..عمه و عمو و دایی و اوهههههههههه کلی ادمه دیگه ...خلاصه بیکار نبودیم و شما هم کسب و کاره خوبی راه  انداخته بودی ...۲ روزه اخره سفرمون هم به عروسی و دیدنی خونه چند تا از فامیلای عزیزمون گذشت ...شما توی این هفته ها خیلی شیرین تر شده بودی تپل تر و هوشیار تر ...

 

هر روز صبح موقعه اذان از خواب بیدار میشدی و بابایی میومد شما رو بقل میکرد و تا صبح که میخواست بره سره کار کلی با شما گپ و گفت و گو میکرد ...مامانی کلی به شما عادت کرده بود و شما هم خوب ایشون رو میشناختی طوری که من فک میکردم به اون بیشتر از منی که مادرتم ذوق نشون میدی:)

 

خلاصه سرتو درد نیارم ما برگشتیم اونم با کلی تازگی و باره مسئولیت ...شما الان ۴۲ روز داری 

 

 کلی کارای جدید یاد گرفتی کلی شیطون تر از قبل شدی ..

 

.همش میخوای یکی  باهات حرف بزنه ...وقتی باهات حرف میزنیم آروم میشی و فقط گوش میکنی و دوتا چشای خوشگلت رو گرد میکنی و زول میزنی توی چشامون  گاهی اوقات هم خنده از خودت در میکنی

 

 تازه یاد گرفتی گریه مدادم و پشته سره هم رو آخه قبلا خیلی کم گریه میکردی همه هم میگفتن وای که چه پسمله آرومو و اقایی...اما :))

 

وقتی میزارمت توی تخته خودمون خیره میشی به عکسه منو و باباییت که بزرگ روی دیوار اتاق چسبوندیم و گاهی اواقات یه لبخند هم تحویله عکسمون میدی

 

 ُوقتی میزارمت توی اتاقه خودت و روی تخته خودت و اویزه بالای سرت رو کوک میکنم  قشنگ عکس العمل نشون میدی و به عروسکاش نگاه میکنی وقتی آهنگش تموم میشه شروع میکنی به نق زدن ..

 

.دیروز آهنگ لالایی برای گذاشتم و با همون اهنگ خوابت برد ...وقتی گرسنه ات میشه دنیا رو طوفانی میکنی (به بابات رفتی عسیسم

 

)وقتی میخوام شیرت بدم دهنت رو کج میکنی و گاهی اوقت دو تا  دستت رو با تمامه انگشتاش میخوای بکنی تو دهنت اونم به همراه میمی مامان :)..

 

.راستی گریه شیر خواستنت هم فرق میکنه از بقیه گریه ها ...میگی اه اه اه اه (با کسره بخونید ..اواه...:)و تاز گی ها وقتی صدات کنم و صدامو مبشنوی و گرسنه ات باشه همین طور گریه میکنی ...

 

.وقتی خراب کاری کرده باشی ...میگی اوهههههههه ...مکس میکین و دوباره از سره عصبانیت میگی اوههههههه ...الهی فدای گریه کردنت برم .

 

..وقتی جایی درد کنه پشته سره هم اوه اوه میکنی و اگه من باعث شده باشم که جاییت درد بگیره اول بغض میکنی و بعد پشته سره هم اوه اوه اوه میکنی..

 

.اولین باز توی ۲۰ روزگی ناخن هاتو گرفتم و شما ی دستاتو میکشیدی که ناگهان به کوچولو گوشه ناخن گیر به پوستت گیر کرد که بغض کردیو شروع به گریه کردن...

 

اولی بار توی ۴ روزگیت حمومت کردیم ...وقتی حمومت میکنیم هیچی نمیگی و ساکت و ارومی طور که آدم میترسه نکنه چیزیت شده باشه ..از آبه سرد بدت میاد چون بهش عکس العمل نشون میدی و میزنی زیره گریه ....

 

 

 اولین ها

 پ.نوشت :روزه 4 بعد از اینکه بریدمت حموم باید میرفتیم مرکزه بهداشت تا آزمایشه تیروئید بدی و پرونده برای واکسیناسیونت تشکیل بدیم ....قبل از انجام ازمایشت وقتی شما رو برای تشکیله پرونده پیشه پزشکه مرکز بردیم ایشون فرموندن که احتمالا شما زردی داری و حتما باید آزمایش بدی...البته زردی شما توی چشات کاملا مشخص بود اما ما فک نمیکردیم اونقدر زیاد باشه...

وای که چه روزه بدی بود من دل تو دلم نبود هم باید ازمایشه تیروئید میدادی و هم آزمایش برای زدیت توی ازمایشگاهه دیگه ...خدا رو شکر سره دو تا آزمایشات خیلی بی تای نکردی و فقط یه کوچولو گریه کردی اما من دل تو دلم نبود مخصوصا بعد از اینکه جوابه آزمایشه زردی رو گرفتیم که بالا تر از حده نرمال بود ...وای همینطور از چشام اشک میومد!

شما رو بردیم پیشه دکتره خودت ،دکتر صانعی،ایشون بعد از معاینه بدنی شما فرمودن آزمایشش بالاست اما خوده بچه سرخ و سفیده و چیزی رو نشون نمیده و بهش تا میتونین شیر بدین تا دفع بشه و نیازی به دستگاه نداره ...وقتی برگشتیم خونه مدام به شما شیر میدادم و مامانی هم به شما و خوده من دارو گیاهی میداد ...بعد از اون روز 2 باره دیگه برای معاینه پیشه آقای دکتر بردمت که ایشون فرموندن زردیت بر طرف شده خدا رو شکر

نافه شما وقتی 12 روزه بودی افتاد ...دیر افتاد اما وقتی که افتاد دیگه زخم نبود جاش و خوبه خوب بود خدا رو شکر

توی فامیله ما رسم بر این است که روزه 10 مادر و نوزاد میرن حموم و فامیلو دعوت میکنن و مهمونی میدن ....ما که دقیق نفهمیدیم مهمونیمون کی بود چون تقریبا هر روز بعد از اومدن شما به خونه مهمون داشتیم و دعوتی میدادیم :)البته روزه دهم این مهمونی شلوغ تر و پر رنگ تر بود ....

 

 اولین ها

اولین ها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)